واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: این سال های اخیر، در همان مواجهه اول با فیلمی تازه اکران شده، بارها آه از نهاد تماشاگران سینما بلند شده که حکایت فیلم باز قصه مکرر خیانت و دل سپردن های سبک سرانه است (که کمترین رنگی از مفهوم دلدادگی گرفته اند)، و در این تاکید مشدد و دوباره و چندباره ملال تماشاگر از این قصه های مشابه و به راستی ملال آور پنهان است. شاید پناه گرفتن مخاطبین این سال های اخیر سینمای ایران زیر خیمه کاروانی از کمدی های پوچ انگار و نازل «بازار» این سینما از عواقب چنین ملالی باشد. اما حقیقت این است اگر زبان سینما را بشناسیم و به ظرایف داستان پردازی و پروردن شخصیت های قصه آگاه باشیم، حکایت عشق انسان ها به یکدیگر و داستان تردیدها و وسوسه هایشان هیچ گاه ملال آور و تکراری نخواهد شد و در صورتی که این قصه درست و به قاعده تعریف شود، به قول خواجه کز هر زبان که بشنویم نامکرر خواهد بود. فیلم مورد بحث ما نیز قرار است با مضمون آشنای مواجهه مردی میانسال با دختری جوان، درست میانه مشکلات مرد در زندگی خصوصی اش پیش برود؛ ولی در غیاب شخصیت پردازی صحیح هیچ قصه یی پیش نخواهد رفت و در همان قدم اول متوقف خواهد شد. چنین مضامینی تنها در سایه شناخت دقیق جهان آدم های قصه، گستردن مفهوم عشق و خیانت و عمیق شدن در لایه های متفاوت احساسات انسانی به بار خواهند نشست، و متاسفانه یا خوشبختانه هیچ میان بری هم در این مسیر دشوار وجود ندارد. حس پنهان از همان ابتدا با فراموشی مفاهیم فضاسازی و مقدمه چینی برای به ثمر نشستن موقعیت های داستانی، بنا را بر اتفاق و تصادف صرف (و بدون منطق نمایشی) می گذارد. لحظاتی از آغاز فیلم نمی گذرد که مرد قصه (امیر با بازی محمدرضا فروتن) بی مقدمه و از سر اتفاق در خیابان با دختر و پسری جوان برخورد می کند، و اتفاقاً در همان نگاه اول به دختر علاقه مند می شود. گویا برخورد ماشین امیر با دوربین عکاسی دختر جوان بهانه توقف امیر می شود، اما در نمای بعد (نمای بیمارستان) دیگر حرفی از دوربین در میان نیست؛ در عوض قصه می کوشد مرد هر چه سریع تر (و هر چه بی منطق تر) به این دختر ناشناس دل بندد. برادر دختر (بهرام با بازی حامد بهداد) تعادل روانی ندارد و باز اتفاقاً همسر امیر روانپزشک است. پس از شکل گیری رابطه (کدام شکل گیری،؟) از آن جا که قصه ناتوان از عمیق شدن در ماهیت چنین روابطی است برای پیش رفتن ناگزیر از تغییر سریع موقعیت داستان است، و در این مواقع دم دست ترین راه فاش شدن رابطه مرد برای همسر است؛ و باز از آنجا که فیلمنامه ناتوان از مکث بر تغییرات درونی آدم ها در چنین موقعیت هایی است، سیمین (همسر امیر) باز با سلسله حوادثی اتفاقی از خیانت امیر باخبر می شود. دوستان خانوادگی آنها تصادفاً امیر و دختر (ندا) را هنگام خرید می بینند و در جای دیگری سیمین تصادفاً موبایل امیر را جواب می دهد و باز اتفاقاً دختر قبل از شنیدن هیچ صدایی حرف می زند و تصادفاً دست مرد رو می شود. از طرفی ندا با برادرش بهرام مشکل دارد، چون اتفاقاً پدر آنها هم با دختری جوان رفته و آنها را تنها گذاشته است؛ چنین منطق ساده انگارانه یی (که تماشاگر خود را به شدت ساده فرض کرده است) آنقدر به شکل افراطی پی گرفته می شود که در میانه های فیلم شک می کنیم نکند با فیلمی کمیک طرفیم و فیلم خودش را زیادی جدی گرفته، در نهایت حجم این «از سر اتفاق»ها آن چنان زیاد می شود که دیگر حتی تصادف هم مفهوم خود را از دست می دهد و با دنیایی به شدت کاریکاتورگونه طرف می شویم که گویی دستی از بیرون آدم ها و حوادث را به گونه یی تحمیلی کنار هم چیده است؛ بنابراین در دورترین فاصله با آدم های داستان نه می توانیم باورشان کنیم و نه برای سرنوشت شان ذره یی نگران شویم. حس پنهان در سطح شخصیت پردازی هم به همان میزان فضاسازی و چینش صحیح موقعیت های داستانی ناموفق عمل می کند. شخصیت های فیلم نه انسان هایی هستند منحصر به فرد و نه حتی ویژگی هایی متناسب با جایگاه و موقعیت شان در قصه از خود بروز می دهند. به عنوان نمونه می توان پرسید آیا نباید امیر در قبال همسرش واکنشی متناسب با موقعیت اجتماعی اش (که وجهی از شخصیت اوست) نشان دهد؟ چطور سیمین که روانپزشک به ظاهر موفقی است در تناقض آشکار با حرفه اش (و موقعیتی که به همراه می آورد) در مواجهه با مشکلات خصوصی و زناشویی اش به دم دست ترین رفتارهای غریزی و نابالغ زنانه متوسل می شود و مثلاً برای به دست آوردن دل همسرش غذای مورد علاقه او را می پزد و به راحتی تحقیرهای مدام امیر را تحمل می کند،؟ آیا نباید یک زن روانپزشک از طبقه متوسط جامعه شهری امروز با زنان آشنای فیلمفارسی ها تفاوتی داشته باشد؟ امیدوارم سازندگان فیلم نخواهند این موقعیت متناقض و بی منطق را با مضمون متخصصی که در زندگی شخصی خود وامانده است توجیه کنند، که این موضوع پیچیده تر از آن است که با لبخندهای مصنوعی روانپزشک قصه ما در محل کار و جدل های مدل آقا و خانم اسمیت در خانه به ثمر بنشیند. حس پنهان در غیاب داستان پردازی و شخصیت سازی، برای پر کردن حفره های عمیق قصه از کلیشه رایج دیگری هم استفاده می کند؛ حضور آدم های بلاتکلیف که بی مقدمه می آیند و بدون کوچک ترین تاثیری در روند داستان یا غیب شان می زند یا تا پایان در حاشیه و بی تاثیر می مانند، مانند دوستان خانوادگی امیر و سیمین و تمام جوانان اطراف ندا و بهرام. همان طور که پیشتر گفتم عدم درک صحیح از موقعیت ها، لحن فیلم را دچار سردرگمی کرده و در بسیاری مواقع فیلم ناخواسته شکل کمیک می گیرد (مانند تمام بحث های امیر و سیمین در منزل)؛ این مشکل در پایان فیلم به اوج خود می رسد. فیلمنامه که از همان ابتدا هیچ مسیر درستی را نپیموده در انتها هم (به گونه یی پیش بینی پذیر) به بن بست می رسد و چاره یی جز حذف بهرام، روانه بیمارستان کردن امیر و تنها گذاشتن سیمین و ندا نمی بیند. درست جایی که قرار بوده احتمالاً تماشاگر احساساتی شود بیش از هر چیز یاد پایان فیلم مرد عوضی (کمدی محمدرضا هنرمند) می افتیم و خنده تلخی می زنیم به مسیرهای پرغلطی که در انتها همگی به یک جا می رسند. منبع: روزنامه اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 540]