محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840285292
..:::: حسين پناهي ::::..
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: sepidehjo0n23-02-2007, 08:11 PMزندگي نامه حسين پناهي حسين پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان كهگيلويه (دهدشت-سوق)در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصيل در بهبهان به توصيه و خواست پدر براي تحصيل به مدرسه ي آيت الله گلپايگاني رفته بود و بعد از پايان تحصيلات براي ارشاد و راهنمايي مردم به محل زندگي اش بازگشت.چند ماهي در كسوت روحانيت به مردم خدمت مي كرد. تا اينكه زني براي پرسش مساله اي كه برايش پيش آمده بود پيش حسين مي رود.از حسين مي پرسد كه فضله ي موشي داخل روغن محلي كه حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آيا روغن نجس است؟ حسين با وجود اينكه مي دانست روغن نجس است،ولي اينرا هم مي دانست كه حاصل چند ماه تلاش اين زن روستايي، خرج سه چهار ماه خانواده اش را بايد تامين كند، به زن گفت نه همان فضله و مقداري از اطراف آنرا در بياورد و بريزد دور،روغن ديگر مشكلي ندارد.بعد از اين اتفاق بود كه حسين علي رغم فشارهاي اطرافيان، نتوانست تحمل كند كه در كسوت روحانيت باقي بماند. اين اقدام حسين به طرد وي از خانواده نيز منجر شد.حسين به تهران آمد و در مدرسه ي هنري آناهيتا چهار سال درس خواند و دوره بازيگری و نمايشنامه نويسی را گذراند. پناهی بازيگری را نخست از مجموعه تلويزيونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمايش تلويزيونی با استفاده از نمايشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند. با پخش نمايش دو مرغابی درمه از تلويزيون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نيز در آن بازی می کرد، خوش درخشيد و با پخش نمايش های تلويزيونی ديگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت. نمايش های دو مرغابی درمه و يک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلويزيون پخش شد. در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او يکی از پرکارترين و خلاق ترين نويسندگان و کارگردانان تلويزيون بود. به دليل فيزيک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می باريد و طنز تلخش بازيگر نقش های خاصی بود. اما حسين پناهی بيشتر شاعربود. و اين شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستين مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،اين مجموعه ي شعر تا كنون بيش از شانزده بار تجديد چاپ شد و به شش زبان زنده ي دنيا ترجمه شده است. کارنامه هنری فيلم ها گذرگاه /گال/تيرباران /هی جو/نار و نی /در مسير تندباد /ارثيه /راز کوکب/ سايه خيال/چاووش /اوينار /هنرپيشه/مهاجران /مرد ناتمام /روز واقعه/آرزوی بزرگ/بلوغ /مريم مقدس /قصه های کيش ( اپيزود اول، کشتی يونانی ) /بابا عزيز مجموعه های تلويزيونی محله بهداشت/گرگها/رعنا/آشپزباشی/کوچک جنگلی/روزی روزگاری/مثل يک لبخند/ايوان مدائن/خوابگردها/هشت بهشت/امام علی/همسايه ها/دزدان مادربزرگ/آژانس دوستی/شليک نهايی/آواز مه کتابها: من و نازی/ستاره/چيزی شبيه زندگی/دو مرغابی درمه/گلدان و آفتاب/پيامبر بی کتاب/دل شير علاوه بر اينها دو نوار با شعر و صداي حسين پناهي نيز منتشر شده است.«سلام خداحافظ» و « ستاره». جوايز >> کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران) [ دوره 11 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1371 ] >> کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد) [ دوره 7 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1367 ] >> کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال) [ دوره 9 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1369 ] >> برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال) [ دوره 9 جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال 1369 ] sepidehjo0n23-02-2007, 08:14 PMسال شمار پناهي 1335/1956 حسين پناهي متولد 6 شهريور ماه 1335 مطابق با 28 آگوست 1956 در روستاي دژكوه از توابع استان كهكيلويه و بوير احمد متولد شد . گرچه در كالبد شناسي پس از مرگ و بر اساس آزمايش دي . ان . اي زمان تولدش 6 شهريور 1339 ( 1960) تشخيص داده شد پدرش علي پناه و مادرش ماه كنيز نام داشت 1337/1958 فوت پدر 1341 / 1962 رفتن به مكتب خانه دژكوه 1345 / 1966 اتمام دوره ابتدايي 1346 / 1967 ترك دژكوه ، رفتن به سوق خواندنن كلاس ششم 1347 / 1968 رفتن به بهبهان و گرفتن سيكل 1351 / 1972 رفتن به قم و طلبگي 1354 / 1975 رها كردن درس حوزوي سفر به شوشتر و يكسال آموزگاري در آن شهر 1355 / 1976 اقامت در اهواز و اشتغال به شغل هاي مختلف 1356 /1977 بازگشت به روستاي دژ كوه و ازدواج . نام همسر شوكت 1357 / 1978 رفتن به اهواز و كار در كتابخانه اي در آن شهر تولد فرزند نخست ( ليلا ) 1359 / 1980 رفتن به جبهه و فعاليت در بخشهاي فرهنگي تولد دومين فرزند ( آنا) 1360 / 1981 مهاجرت به تهران سكونت در يكي از مقبره هاي خصوصي امامزاده قاسم به مدت يك سال عضويت در گروه تئاتري آناهيتا 1361/1982 نخستين تجربه هاي نمايشنامه نويسي نوشتن يك گل و بهار كارگرداني نمايشنامه خوابگرد ها 1362 / 1983 نوشتن آسانسور نوشتن و كارگرداني تله تئاتر سرودي براي مادران 1363 / 1984 تولد سومين فرزند ( سينا ) نخستين تجربه هاي بازي در تله تئاتر هاي تلوزيوني بازي در سريال محله بهداشت نوشتن به سبك آمريكايي 1364 / 1985 استخدام در صدا و سيما بازي در سريال گرگ ها نوشتن دل شير نوشتن دو مرغابي در مه 1365 / 1986 نخستين بازي در سينما بازي در فيلم سينمايي گال بازي در فيلم سينمايي گذرگاه بازي در فيلم سينمايي تير باران بازي در تله تئاترهاي دو مرغابي در مه و آسانسور 1366 / 1987 كارگرداني سريال تلوزيوني ماجراهاي رونالد و مادرش بازي تله تئاتر در آيينه خيال 1367 / 1988 بازي در فيلم سينمايي در مسير تند باد بازي در فيلم سينمايي هي جو بازي در فيلم سينمايي ارثيه بازي در فيلم سينمايي نار و ني نوشتن نخستين شعر ها 1368 / 1989 فوت مادر بازي در فيلم سينمايي راز كوكب نوشتن مجموعه من و نازي 1369 / 1990 بازي در فيلم سينمايي چاووش بازي در فيلم سينمايي سايه خيال ديپلم افتخار بهترين بازيگر جشنواره فجر براي فيلم سايه خيال نوشتن پيامبران بي كتاب 1370 / 1991 بازي در فيلم سينمايي اوينار بازي در فيلم سينمايي مرد ناتمام بازي در فيلم سينمايي مهاجر نوشتن كابوس هاي روسي 1371 / 1992 نوشتن گوش بزرگ ديوار بازي در فيلم سينمايي هنر پيشه 1372 / 1993 نوشتن خروس ها و ساعت ها انتشار كتاب من و نازي 1373 / 1974 بازي در فيلم سينمايي آرزوي بزرگ بازي در فيلم سينمايي روز واقعه 1374 / 1995 نوشتن بازي و كارگرداني سريال بي بي يون براي تلوزيون سريال توقيف و چند سال بعد نسخه قيچي شده آن از تلوزيون نمايش داده مي شود چيزي در حدود دو سوم كل مجموعه انتشار دو مرغابي در مه 1375 / 1996 انتشار آلبومي از دكلمه شعرهايش با نام ستاره ها بازي در سريال دزدان مادر بزرگ 1376 / 1997 به صحنه بردن نمايش چيزي شبيه زندگي انتشار چيزي شبيه زندگي انتشار بي بي يون انتشار خروس ها و ساعت ها 1377 / 1998 بازي در فيلم سينمايي كشتي يوناني 1378 / 1999 نوشتن ديالوگ هاي سريال امام علي و بازي در آن 1379 /2000 بازي در سريال يحيا و گلابتون 1380 / 2001 بازي در سريال آژانس دوستي 1381 /2002 نوشتن مجموعه نمي دانم ها 1382 /2003 بازي در سريال آواز مه نوشتن مجموعه سالهاست كه مرده ام 1383 / 2004 آغاز ضبط البوم دوم دكلمه هايش از خرداد ماه تصميم براي جمع آوري مجموعه شعرهايش پايان ضيط دكلمه شعرهايش در شب يك شنبه يازدهم مرداد آخرين تماس تلفني با پسرش سينا در ساعت 9 شب چهارشنبه چهاردهم مرداد فوت در چهارده اَمرداد 1383 كشف پيكر متلاشي شده اش توسط دخترش انا در ساعت 10 شب شنبه هفدهم مرداد در خانه اش واقع در خيابان جهان آرا علت فوت : ايست قلبي ( به گواهي پزشكي قانوني ) تدفين پيكرش در دژكوه به تاريخ سه شنبه بيست و يكم مرداد انتشار آلبوم دكلمه آخرين سروده هايش به نام سلام،خداحافظ در پانزدهم مهر ماه انتشار مجموعه كامل اشعارش به نام چشم چپ سگ در هفت دفتر در ارديبهشت 84 saeid_ronaldo23-02-2007, 08:15 PMچند تا از اشعار مجموعه من و نازيشو اگه كسي داره بذاره sepidehjo0n23-02-2007, 08:16 PMپناهي از زبان پناهي در کودکی... در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم! فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم . گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. . ااین روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقي خواهم ماند!تلاس میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم. جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است. بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند. ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ي چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟ حسين پناهي sepidehjo0n23-02-2007, 08:26 PMاين هم براي شما گفتگوی من و نازی زیر چتر نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه می گم که خلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف بکنه و قشنگتر اینه که یادگرفته گوجه را تو تابه ها سرخ کنه و بعد بخوره راسی راسی ؟ یه روزی اگه گوجه هیچ کجا پیدانشه اون وقت بشر چکار کنه ؟ من : هیچی نازی دانشمندا تز می دن تا تابه ها را بخوریم وقتی آهنا همه تموم بشه اون وقت بشر لباسارو می کنه و با هلهله از روی آتیش می پره نازی : دوربین لوبیتل مهریه مو اگه با هم بخوریم هلهله های من وتو چطوری ثبت می شه من : عشق من آب ها لنز مورب دارند آدمو واروونه ثبتش می کنند عکسمون تو آب برکه تا قیامت می مونه نازی : رنگی یا سیاه سفید ؟ من : من سیاه و تو سفید نازی : آتیش چی ؟ تو آبا خاموش نمی شن آتیشا من : نمی دونم والله چتر رو بدش به من نازی : اون کسی که چتر رو ساخت عاشق بود من : نه عزیز دل من ‚ آدم بود --------------------------------------------------------------- شب و نازی ‚ من و تب من : همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه یادمه قبل از سوال کبوتر با پای من راه می رفت جیرجیرک با گلوی من می خوند شاپرک با پر من پر می زد سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد سبز بودم درشب رویش گلبرگ پیاز هاله بودم در صبح گرد چتر گل یاس گیج می رفت سرم در تکاپوی سر گیج عقاب نور بودم در روز سایه بودم در شب بیکرانه است دریا کوچیکه قایق من های ... آهای تو کجایی نازی عشق بی عاشق من سردمه مثل یک قایق یخ کرده روی دریاچه یخ ‚ یخ کردم عین آغاز زمین نازی : زمین ؟ یک کسی اسممو گفت تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند من : جیرجیرک آواز می خوند نازی : تشنته ؟ آب می خوای ؟ من : کاشکی تشنه م بود نازی : گشنته ؟ نون می خوای ؟ من : کاشکی گشنه م بود نازی : په چته دندونت درد می کنه ؟ من : سردمه نازی : خب برو زیر لحاف من : صد لحاف هم کمه نازی : آتیشو الو کنم ؟ من : می دونی چیه نازی ؟ تو سینه م قلبم داره یخ می زنه اون وقتش توی سرم کوره روشن کردند سردمه مثل آغاز حیات گل یخ نازی : چکنم ؟ ها چه کنم ؟ من : ما چرامی بینیم ما چرا می فهمیم ما چرا می پرسیم نازی : مگس هم می بینه گاو هم میبینه من : می بینه که چی بشه ؟ نازی : که مگس به جای قند نشینه رو منقار شونه به سر گاو به جای گوساله اش کره خر را لیس نزنه بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه خیلی هم خوبه که ما میبینیم ورنه خوب کفشامون لنگه به لنگه می شد اگه ما نمی دیدیم از کجا می فهمیدیم که سفید یعنی چه ؟ که سیاه یعنی چی؟ سرمون تاق می خورد به در ؟ پامون می گرفت به سنگ از کجا می دونستیم بوته ای که زیر پامون له می شه کلم یا گل سرخ ؟ هندسه تو زندگی کندوی زنبور چشم آدمه من : درک زیبایی ‚ درکی زیباست سبزی سرو فقط یک سین از البای نهاد بشری خرمت رنگ گل از رگ گلی گم گشته است عطر گل خاطره عطر کسی است که نمی دانیم کیست می اید یا رفته است ؟ چشم با دیدن رودونه جاری نمی شه بازی زلف دل و دست نسیم افسونه نمی گنجه کهکشون در چمدون حیرت آدمی حسرت سرگردونه ناظر هلهله باد و علف هیجانی ست بشر در تلاش روشن باله ماهی با آب بال پرنده با باد برگ درخت با باران پیچش نور در آتش آدمی صندلی سالن مرگ خودشه چشمهاشو می بخشه تا بفهمه که دریا آبی است دلشو می بخشه تا نگاه ساده آهو را درک بکنه سردمه مثل پایان زمین نازی نازی : نازی مرد من : تا کجا من اومدم / چطوری برگردم ؟ چه درازه سایه ام چه کبود پاهام من کجا خوابم برد ؟ یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت ؟ من می خواهم برگردم به کودکی قول می دهم که از خونه پامو بیرون نذارم سایه مو دنبال نکنم تلخ تلخم مثل یک خارک سبز سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم چه غریبم روی این خوشه سرخ من می خوام برگردم به کودکی نازی : نمی شه کفش برگشت برامون کوچیکه من : پابرهنه نمی شه برگردم ؟ نازی : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممکن نیست من : برای گذشتن از ناممکن کیو باید ببینیم نازی : رویا را من : رویا را کجا زیارت بکنم ؟ نازی ک در عالم خواب من : خواب به چشمام نمی آد نازی : بشمار تا سی بشمار ... یک و دو من : یک و دو نازی : سه و چهار --------------------------------------------------------- شبی که من و نازی با هم مردیم نازی : پنجره راببند و بیا تابا هم بمیریم عزیزم من : نازی بیا نازی : می خوای بگی تو عمق شب یه سگ سیاه هست که فکر می کنه و راز رنگ گل ها رو می دونه ؟ من: نه می خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفید سروده ی یه آدمند نگاه کن نازی : یه سایه نشسته تو ساحل من : منتظر ابلاغه تا آدما را به یه سرود دستجمعی دعوت کنه نازی : غول انتزاع است. آره ؟ من : نه دیگه ! پیامبر سنگی آوازه ! نیگاش کن نازی : زنش می گفت ذله شدیم از دست درختا راه می رن و شاخ و برگشونو می خوان من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره نازی : خوب بخره مگه تابوت قیمتش چنده ؟ من : بوشو چیکار کنه پیرمرد ؟ باید که بوی تازه چوب بده یا نه ؟ نازی : دیوونه ست؟. من : شده ‚ می گن تو جشن تولدش دیوونه شده نازی : نازی !! چه حوصله ای دارند مردم من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتی پا به فرار گذاشتند نازی : خوشا به حالش که ستاره ها را داره من : رفته دادگاه و شکایت کرده که همه ستاره را دزدیدند نازی : اینو تو یکی از مجلات خوندی عاشقه؟ من : عاشق یه پیرزنه که عقیده داره دو دوتا پنش تا می شه نازی : واه من سه تاشو شنیدم ! فامیلشه ؟ من : نه یه سنگه که لم داده و ظاهرا گریه می کنه نازی : ایشاالله پا به پای هم پیر بشین خوردو خورک چیکار می کنن من : سرما می خورن مادرش کتابا را می ریزه تو یه پاتیل بزرگ و شام راه می اندازه نازی : مادرش سایه یه درخته ؟ من : نه یه آدمه که همیشه می گه : تو هم برو ... تو هم برو من : شنیدی ؟ نازی : آره صدای باده !داره ما را ادادمه می ده پنجره رو ببند و از سگ هایی برام بگو که سیاهند و در عمق شب ها فکر میکنند و راز رنگ گل ها را می دانند من : آه نرگس طلاییم بغلم کن که آسمون دیوونه است آه نرگس طلاییم بغلم کن که زمین هم ... و این چنین شد که پنجره را بستیم و در آن شب تابستانی من و نازی با هم مردیم و باد حتی آه نرگس طلایی ما را با خود به هیچ کجا نبرد sepidehjo0n23-02-2007, 09:16 PMعكس هايي از آن مرحوم http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_4/pages/Panahi001.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_4/pages/Panahi002.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_4/pages/Panahi004.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_4/pages/panahi005.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_4/pages/panahi006.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_4/pages/panahi016.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/007.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/027.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/024.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/031.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/036.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/035.jpg http://www.manonazi.com/photo_gallery/gallery_3/pages/022.jpg karin23-02-2007, 09:56 PMبي تو نه بوي خاك نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسكينم چرا صدايم كردي چرا ؟ سراسيمه و مشتاق سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي نشان به آن نشان كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت و عصر عصر واليوم بود و فلسفه بود و ساندويچ دل وجگر karin23-02-2007, 10:00 PMبه خانه مي رفت با كيف و با كلاهي كه بر هوا بود چيزي دزديدي ؟ مادرش پرسيد دعوا كردي باز؟ پدرش گفت و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد به دنبال آن چيز كه در دل پنهان كرده بود تنها مادربزرگش ديد گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش و خنديده بود karin23-02-2007, 10:12 PMhttp://www.bagthatpic.com/images0013/D 6s56013.jpg حيران سرگردان وگمنام همچون گمنام ترين سرباز اردوگاه زندگي همچون قويي غريب ميان قوهها کم نمو کم رشد جان سخت همچون درخت هاي ولايت نه نابغه اش مي نويسيم و نه استاد خطابش مي کنيم و نه به معجزة کلمات عنواني را به او نسبت مي دهيم . به تعبير خود او کلاغي که تابلوي منظر ما را متعادل مي کند . در بازيها در نوشته ها در هر جايي که او را ببينيد يا بشنويد احساس آرامش عجيبي مي کنيد . از هر کجاي احساس که با او متقاطع شويد در لحظه هم سفر شما خواهد شد . معجزة هنر به تعريف او تاثير است تخفيف يک غم يا تشديد يک شادي و به شوخي هاي خاص خود شما را از کنار محالها و ناممکن ها به هيچ بغضي عبور مي دهد ... این هم سایت مرحوم حسین پناهی : www.hosseinpanahi.com (http://www.hosseinpanahi.com) sepidehjo0n23-02-2007, 10:25 PMخاكستر به من بگوييد فرزانه گان رنگ بوم و قلم چگونه خورشيدي را تصوير مي كنيد كه ترسيمش سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟ sepidehjo0n23-02-2007, 10:25 PMاولين و آخرين خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش مائيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم هر پسين اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟ اي راز اي رمز اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين sepidehjo0n23-02-2007, 10:32 PMمن و نازی در ترازوی نقد « من و نازي در ترازوي نقد » آسمان ، وحي را به بشر هديه داد و بشر شعر را به آسمان ، واژه هايي كه دست سود همه انسانهاي عادي است ، آنگاه كه بر زبان شاعر جاري مي شوند روح غير عادي به خود مي گيرند ، در واقع شعر استعمال غير معمول واژگان است ، از اينرو زبان شاعر با زبان مجانين شباهتهاي فراواني دارد ، مي توان ادعا كرد كه شاعر زبانپريش است ، استعاره بيان غير عادي زبان است . در تاريخچه ادبيات ، هر شاعري كه بيشتر توانسته هنجارستيزي كند ، نامدارتر و صاحب سبك است . در اين مقاله برآنيم كه زبان شاعري حسين پناهي ، شاعر وهنرمند فقيد معاصر را به نقد بكشانيم ، پيش از هر چيز ذكر چند نكته لازم است : اول اينكه ، نقد نه تعريف و تمجيد است و نه انتقاد محض ، بلكه ترازوي منصفانه سنجش يك اثر هنري است ، ثانياً هدف از نقد بايد نقد اثر باشد نه نقد مؤثر ، ديگر اينكه نقد بايد داراي رويكردي باشد و معياري . و ما در اينجا در حد توان سعي خواهيم كرد با اعتنا به اين نكات ، مجموعه « من و نازي » اين شاعر معاصر را با رويكرد زبان شناسي مورد نقد و بررسي قرار دهيم . بررسي زبان «من و نازي » بدون توجه به باورها و تفكرات سراينده آن امكانپذيرنيست ، اولين مساله اي كه در اين راستا جلب توجه مي كند ، لحن شاعر است . تقريباً در تمام قطعه هاي اين مجموعه لحني كودكانه و صميمي حكمفرماست . در قطعه « گفتگوي من و نازي زير چتر» اين لحن صميمي كاملاً مشهود است ، « بيا زير چتر من كه بارون خيست نكنه ، مي گم كه خيلي قشنگه كه بشر تونسته آتيشو كشف بكنه و قشنگتر اينكه ياد گرفته گوجه را تو تابه ها سرخ كن سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 499]
-
گوناگون
پربازدیدترینها