تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 10 فروردین 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

وکیل اصفهان

لیست قیمت گوشی شیائومی

آیسان اسلامی

خرید تجهیزات صنعتی

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

دستگاه جوش لیزری اتوماتیک

اجاق گاز رومیزی

تور چین

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

لوله پلی اتیلن

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

مرجع خرید تجهیزات آشپزخانه

خرید زانوبند زاپیامکس

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

کلاس باریستایی تهران

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

قطعات لیفتراک

خرید مبل تختخواب شو

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

دانلود رمان

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1793486430




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سخنراني هارولد پينتر در جشنواره ملي درام دانشجويي در بريستول؛ 1962 نوشتن براي تئاتر


واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: سخنراني هارولد پينتر در جشنواره ملي درام دانشجويي در بريستول؛ 1962 نوشتن براي تئاتر
ترجمه؛ سيدامين حسينيونمن نظريه پرداز نيستم. صاحب نظر مقتدر و قابل اعتمادي در صحنه دراماتيك، صحنه جامعه يا هر صحنه يي نيستم. من وقتي بتوانم نمايشنامه مي نويسم و همين. كلش همين است. پس با كمي بي ميلي حرف مي زنم. چون مي دانم كه هر گزاره به تنهايي حداقل 24 وجه ممكن دارد، بسته به اينكه آن وقت كجا ايستاده ايد يا هوا چطور است. به نظرم يك جمله طبقه بندي كننده هيچ وقت براي هميشه سر جايي كه هست نمي ماند و به سرعت توسط 23 امكان ديگر موضوع تغيير مي شود، بنابراين، گزاره هايي كه من مي سازم نبايد نهايي و قطعي فهميده شوند. يكي ،دو تاي آنها ممكن است نهايي و قطعي به نظر برسند؛ حتي تقريباً نهايي و قطعي باشند، ولي من فردا اين طوريغمثل امروزف قبول شان نخواهم كرد و دلم نمي خواهد شما هم امروز نهايي و قطعي بدانيدشان. دو نمايش بلند در لندن توليد كرده ام. اولي يك هفته اجرا شد و دومي يك سال. حتماً تفاوت هايي بين دو نمايشنامه هست. در «جشن تولد» از مقادير مشخصي خط تيره در متن، ميان عبارات، استفاده كردم. در «سرايدار» خط فاصله ها را حذف كردم و به جايشان نقطه گذاشتم. پس به جاي مثلاً؛ «ببين، خط تيره، كي، خط تيره، من، خط تيره، خط تيره،» متن خوانده مي شد؛«ببين، نقطه، نقطه، نقطه، كي، نقطه، نقطه، نقطه، من، نقطه، نقطه، نقطه، نقطه» از اين ممكن است به اينجا برسيم كه نقطه ها از خط تيره ها محبوب ترند و به همين دليل سرايدار بيشتر از جشن تولد اجرا شد. اينكه در هيچ كدام از دو مورد، هنگام اجرا نقطه ها و خط تيره ها را نمي توانستيد بشنويد واقعيتي جنبي است. نمي توانيد مدت زيادي منتقدان را گول بزنيد؛ از يك مايلي نقطه را از خط تيره تشخيص مي دهند، حتي اگر هيچ كدام را نشنوند. مدت نسبتاً زيادي طول كشيد تا من به اين واقعيت عادت كردم كه پاسخگويي انتقادي و عمومي در تئاتر، پيروي نمودار حرارتي غيرقابل اعتمادي1 است و در اين رابطه، خطر جايي در كمين نويسنده است كه شكار ساده يي شود براي حشرات پير تحسين و توقع. ولي به نظرم دوسلدورف هواي اطراف من را غاز اين حشراتف پاك كرد. دو سال پيش در دوسلدورف، بنا به سنت اين قاره، همراه گروه آلماني «سرايدار» آخر نمايش تعظيم كردم. در لحظه، گروهي كه به نظرم تر و تميز ترين هوكنندگان دنيا بودند ما را هو كردند. فكر كردم بلندگو دارند ولي فقط دهن بود. گروه هم به كله شقي تماشاچيان بود، و به هر حال، سي و چهار بار روي صحنه دعوت شديم فقط براي هو شدن. بار سي و چهارم فقط دو نفر در سالن مانده بودند و هنوز هو مي كردند. اين ماجرا به طرز عجيبي گرمم كرد و حالا هر وقت حس مي كنم گرفتار لرزش تحسين و توقع شده ام، دوسلدورف يادم مي آيد و خوب مي شوم. تئاتر يك فعاليت بزرگ، پرانرژي و عمومي است. نوشتن، براي من فعاليتي كاملاً شخصي است. شعر يا نمايشنامه فرقي نمي كند. اين دو واقعيت را ساده نمي توان جفت وجور كرد. تئاتر حرفه يي، غگذشته ازف همه خوبي هايي كه بي شك دارد، دنيايي است از اوج هاي دروغين، تنش هاي محاسبه شده، كمي اعصاب خردي و مقدار زيادي بي تاثيري. اخطارهاي اين دنيا- كه به نظرم من هم در آن كار مي كنم- به تدريج گسترش و نفوذ بيشتري مي يابند. ولي وضعيت پايه من مثل قبل باقي مانده است. چيزي كه مي نويسم هيچ وظيفه يي در قبال چيزي جز خودش ندارد. مسووليت من در برابر تماشاچيان، منتقدان، تهيه كنندگان، كارگردانان، بازيگران يا به طور كلي انسان هاي ديگر نيست، خيلي ساده، در برابر نمايشنامه يي است كه در دست دارم. درباره گزاره هاي قطعي هشدار دادم، ولي انگار خودم همين الان يكي گفتم. معمولاً نمايشنامه ها را به شيوه خيلي ساده يي شروع كردم؛ چند شخصيت را در يك بستر خاص پيدا كردم؛ انداختم شان كنار هم و به حرف هايشان گوش كردم و همه كارهاي سخت را انجام دادم. بستر هميشه براي من خاص و ملموس بوده است؛ شخصيت ها هم ملموس بوده اند. هيچ وقت هيچ نمايشنامه يي را از ايده يي انتزاعي يا نظريه شروع نكردم و هيچ وقت تصوير ذهني شخصيت هايم را به عنوان پيام آوران مرگ، فنا، بهشت يا كهكشان راه شيري نساختم.2 يا به عبارت ديگر بازنمايي هاي نمادين نيروهاي خاص، با هر معنايي كه ممكن است بدهند. تمايل غعموميف وقتي نمي توان شخصيتي را با عبارات آشنا به راحتي تعريف كرد و فهميد؛ چپاندنش در قفسه نمادين است؛ غكاريف بي ضرر. در اين قفسه، مي توان راجع به او حرف زد و نيازي به زندگي با او نيست. از اين طريق، به سادگي مي توان پرده يي از دود روي نقش منتقدان و مخاطبان كشيد، روي بازشناسي، روي مشاركت فعال و ارادي. ما روي سينه هايمان برچسب نداريم، و اگرچه ديگران مدام به ما برچسب سنجاق مي كنند، غاين برچسب هاف كسي را قانع نمي كند. ميل بررسي و تاييد نقش هركدام از ما، با توجه به تجربه خودمان و تجربه ديگران قابل فهم هست ولي هميشه قابل ارضا نيست. پيشنهاد من اين است؛ تفاوت فاحشي ميان چيزهاي واقعي و چيزهاي غيرواقعي؛ بين چيز حقيقي و چيز دروغ وجود ندارد. يك چيز، لزوماً يا حقيقي يا دروغ نيست، مي تواند هم دروغ باشد هم حقيقي. شخصيتي كه روي صحنه نمي تواند هيچ ادعا يا اطلاعات قانع كننده يي طبق تجربه گذشته اش يا رفتار يا الهامات الانش ارائه كند يا نمي تواند تحليل كاملي از انگيزه هايش ارائه كند؛ به اندازه شخصيتي كه مي تواند همه اين كارها را آژيركشان بكند مشروع است و ارزش توجه دارد. هرچه تجربه دقيق تر، غيرقابل بيان تر. جدا از هر مساله ديگري، ما با دشواري- اگر نه عدم امكان- بسيار بزرگ بررسي و تاييد گذشته روبه رو هستيم. منظورم سال ها قبل نيست؛ همين ديروز، امروز صبح. چه اتفاقي افتاد، اتفاقي كه افتاد چه طبيعتي داشت، چي شد؟ به نظر من اگر كسي بتواند از سختي دانستن آنچه ديروز اتفاق افتاده، حرف بزند، مي تواند با امروز هم غبه همان روشف كنار بيايد. الان چه اتفاقي در حال افتادن است؟ تا فردا يا شش ماه بعد نمي دانيم، آن وقت هم نمي دانيم. يا فراموش كرديم يا خيال ما غدر آيندهف به امروز ويژگي هاي كاملاً دروغي را منسوب كرده است. لحظه دور و محو مي شود، اغلب در زمان تولدش. ما يك تجربه يكسان را متفاوت تفسير مي كنيم. گرچه ترجيح مي دهيم ديدگاهي را كه زمينه مشترك دارد، بپذيريم، غكهف شناخته شده است. مي پذيرم كه زمينه مشترك عمومي وجود دارد؛ ولي بيشتر شبيه شن روان است زيرا «واقعيت» كلمه يي بسيار محكم و قوي است و ما فكر مي كنيم يا اميدواريم، حالتي كه غكلمه «واقعيت»ف به آن اشاره مي كند به همان اندازه محكم، باثبات و تك معنايي باشد. به نظرم اين طور نيست و به نظرم غاين كلمهف نه بهتر از بقيه است نه بدتر. نمايشنامه متن توصيفي3 نيست و نمايشنامه نويس تحت هيچ فشاري نبايد در پرده آخر با تزريق افسوس يا عذرخواهي به شخصيت هايش به خاطر كنش هايشان، همگرايي/ ثبات آنها را به خطر بيندازد. غآن همف فقط به اين دليل كه ما با اين توقع بزرگ شده ايم كه چه باراني و چه آفتابي، پرده آخر «گره گشايي» است. تحميل كردن يك برچسب اخلاقي آشكار به تصوير دراماتيك متغير و جذاب، دور از صداقت، ساختگي و گستاخانه به نظر مي رسد. پس از اين اتفاق؛ تئاتر نيست، جدول كلمات متقاطع هست. مخاطب كاغذ را نگه مي دارد، نمايش جاخالي ها را پر مي كند. همه خوشحالند. همين الان بدنه قابل توجهي از مردم مي خواهند يك جور فهماندن واضح و ملموس به نمايش معاصر اضافه شود. مي خواهند نمايشنامه نويس پيشگو 4 باشد. نمايشنامه نويسان اين روزها داخل و خارج از متن شان قطعايًپيشگويي هاي5 زيادي اضافه مي كنند. اخطارها، موعظه ها، آموزه هاي رفتاري، نصيحت هاي ايدئولوژيك، قضاوت هاي اخلاقي، مشكلات تعريف شده با راه حل هاي توكار؛ همگي غاينهاف مي توانند زير پرچم پيشگويي/ اردو بزنند. رفتار پشت اين جور چيزها را مي شود در يك عبارت جمع كرد؛«دارم بهت مي گم،» ساختن جهان همه جور نمايشنامه نويسي مي خواهد و تا جايي كه به من مربوط است «X» مي تواند مسير منتخبش را بدون اينكه من سانسورش كنم، ادامه بدهد. راه انداختن جنگ زرگري بين مكاتب نظري نمايشنامه نويسي به نظرم سرگرمي سازنده يي نيست و من هم قطعاً چنين قصدي ندارم. ولي نمي توانم جلوي اين حس را بگيرم كه ما تمايل داريم روي ترجيحات توخالي خود، چرب زبانانه تاكيد كنيم؛ ترجيح دادن «زندگي» معرفه به زندگي نكره- منظورم زندگي است كه واقعاً زندگي مي كنيم. ترجيح دادن نيت خير، خيريه، كارهاي عام المنفعه و غبي توجه بهف اينكه اين فضايل چقدر ساختگي شده اند. اگر بخواهم پيش فرض قانوني ارائه كنم يكي از احتمالات اين است؛ از نويسنده يي كه دغدغه هايش را جلو مي گذارد تا بغل شان كنيد بترسيد. غنويسنده يي كهف درباره باارزش بودنش ، مفيد بودنش و ايثار گري اش هيچ سوالي باقي نمي گذارد كه اعلام مي كند قلبش در جايگاه درست است و كاري مي كند منظره غقلبفش كاملاً ديده شود؛ توده يي پرتپش كه شخصيت هايش آنجا هستند. بيشتر وقت ها، چيزي كه به عنوان بدنه يي از فكر فعال و مثبت اراده مي شود در واقع بدني است در زندان تعاريف توخالي و كليشه ها. واضح است كه چنين نويسنده يي كاملاً به كلمات اعتماد دارد. خود من احساسات مختلطي درباره كلمات دارم. بين شان حركت مي كنم، مرتب شان مي كنم، ظاهر شدن شان روي صفحه را تماشا مي كنم و از اين كارها لذت زيادي مي برم، ولي همزمان، احساس قوي ديگري درباره كلمات دارم كه با چيزي كمتر از اشمئزاز قابل توصيف نيست. چنين باري از كلمات هر روز و شب مقابل ماست؛ كلماتي كه در بسترهايي مثل اين غسخنرانيف گفته مي شوند، كلماتي كه من و ديگران مي نويسيم و مجموعشان ريشه شناسي مرده و بوي «نا» گرفته يي بيش نيست. ايده هايي كه بي نهايت بار تكرار و تركيب شده اند؛ بي معني، كسالت بار و ملال آور مي شوند. شكست خوردن از اين اشمئزاز و بازگشت به فلج، ساده است. تصور مي كنم همه نويسنده ها چيزي از اين نوع را فلج بدانند، ولي اگر مقابله با اين اشمئزاز، تعقيب يا گرفتنش، عبور و خروج از آن ممكن باشد، پس امكان دارد بگوييم اتفاقي افتاده است يا حتي به چيزي دست يافته ايم. تحت اين شرايط تجارت زبان بسيار تفسيرپذير است. اغلب زير كلمات گفته شده چيزي هست كه دانسته مي شود و ناگفته است. شخصيت هايم غحرفف زيادي نمي زنند ولي چيزهاي زيادي مي گويند. به تجربه شان، الهاماتشان، انگيزه هايشان و تاريخچه شان ارجاع مي دهند. ميان كمبود اطلاعات زندگينامه يي من از آنها و تفسيرپذيري حرف هاي آنها قلمرويي افتاده است كه نه تنها ارزش اكتشاف دارد بلكه كشف آن واجب است. من و شما، شخصيت هايي كه روي كاغذ رشد مي كنند، بيشتر اوقات بيان مان خوب نيست، كم چيزهايي بروز مي دهيم، قابل اعتماد نيستيم، فرار، زبان باز، مانع تراش و بي ميل هستيم، ولي از همين ويژگي هاست كه زبان برمي خيزد؛ زباني كه تكرار مي كنم، غدر آنف زير آنچه گفته مي شود، چيز ديگري در حال گفته شدن است. شخصيت ها شتاب پيش برنده خودشان را دارند؛ كار من تحميل چيزي به آنها نيست. منظورم مجبور كردن شخصيت است به حرف زدن وقتي نمي تواند حرف بزند؛ مجبور كردنش به حرف زدن به شيوه يي كه بلد نيست، يا مجبور كردنش به حرف زدن از چيزي كه هرگز نمي تواند درباره اش حرف بزند. رابطه ميان نويسنده و شخصيت بهتر است متقابل و فوق العاده محترمانه باشد و اگر ممكن باشد درباره رسيدن به آزادي از نوشتن حرف بزنيم، اين آزادي نتيجه رهبري شخصيت به ايست هاي ثابت و محاسبه شده نيست بلكه نتيجه اجازه فعاليت دادن به آنها به همراه آزادي محدود و مشروع است. اين غآزاديف مي تواند بسيار دردناك باشد. بسيار ساده تر و كمتر دردناك است اگر نگذاريم شخصيت ها زندگي كنند. مايلم همين جا روشن كنم كه شخصيت هايم را بي كنترل يا آشوب زده نمي دانم؛ غچون اين طورف نيستند. كاركرد انتخاب و تنظيم متعلق به من است. در واقع همه خركاري ها را من انجام مي دهم و فكر مي كنم بتوانم بگويم توجه نكته سنجانه يي به شكل چيزها دارم؛ از شكل يك جمله تا ساختار كلي نمايشنامه. ساده بگويم، شكل دهي بيشترين اهميت را دارد. ولي فكر مي كنم اتفاق دوگانه يي مي افتد. منظم مي كني و گوش مي كني و پي سرنخ هايي را كه از طريق شخصيت ها براي خودت گذاشته يي مي گيري. گاهي اوقات تعادلي پيدا مي شود؛ تصويري آزادانه تصوير ديگري مي سازد و همزمان مي تواني روي مكاني كه شخصيت ها در آن ساكت و مخفي اند مسلط باشي. در سكوت است كه شخصيت ها بيش از هميشه بر من آشكار مي شوند. دو سكوت هست؛ يكي وقتي است كه كلمه يي گفته نمي شود و ديگري وقتي است كه شايد يك تندآب زباني به كار گرفته مي شود. اين سخنراني از زباني كه زير آن است حرف مي زند و مداوماً به آن ارجاع مي دهد. كلامي كه مي شنويم نشانگري است براي چيزي كه نمي شنويم. اين اجتنابغاز بيان مستقيم چيزهاف لازم است، پرده يي دودي، مضحك يا خشن يا مخفيانه يا عصبي است كه غوجهف ديگر را سر جايش نگه مي دارد. وقتي سكوت حقيقي پيش مي آيد پژواك غصداهاف هنوز با ماست ولي به برهنگي نزديك تريم. يك راه نگاه كردن به كلام اين است كه بگوييم توطئه مداومي است براي پوشاندن برهنگي. اين تركيب قديمي را زياد شنيده ايم؛«عدم ارتباط...» و اين تركيب تقريباً هميشه به كار من چسبيده بوده است. من خلاف اين فكر مي كنم؛ فكر مي كنم در سكوت، در آن چه ناگفته است، خيلي خوب با هم ارتباط برقرار مي كنيم. فكر مي كنم اتفاقي كه مي افتد گريز مداوم است در حالي كه عقبه سپاه نااميدانه تلاش مي كند خودمان را كنار خودمان نگه دارد. ارتباط خيلي نگران كننده است. وارد شدن به زندگي يك نفر ديگر خيلي ترسناك است. وصل كردن فقر درون مان به ديگران امكان بسيار هراس آلودي است. حرفم اصلاً اين نيست كه هيچ شخصيتي در نمايشنامه هيچ وقت نمي تواند منظور واقعي اش را بگويد. پي برده ام كه لحظاتي مي آيد و اين اتفاق مي افتد. لحظاتي كه شخصيت چيزي مي گويد كه شايد قبلاً هيچ وقت نگفته است. وقتي اين اتفاق مي افتد گفته او غيرقابل تغيير است و هرگز نمي شود پسش گرفت. صفحه سفيد كاغذ هم هيجان انگيز است هم ترسناك. چيزي است كه از آن شروع مي كني. دو دوره ديگر در پيشبرد نمايش وجود دارد؛ دوره تمرين و دوره اجرا. يك دراماتيست در طول اين دوره ها، با تجربه فعال و فشرده در تئاتر، چيزهاي بسيار باارزشي را جذب مي كند. ولي نهايتاً تنها به صفحه خالي نگاه مي كند. در اين صفحه چيزي هست يا نيست. نمي داني تا وقتي پرش نكردي، تضميني نيست كه آن وقت هم بداني. ولي اين شانس هميشه ارزش امتحان كردن دارد. من 9 نمايشنامه براي مديوم هاي مختلف نوشته ام و در اين لحظه كوچك ترين ايده يي ندارم كه چطور اين كار را كردم. براي من هر نمايشنامه «جور ديگري از شكست» بود و به نظرم همين واقعيت مرا وادار به نوشتن بعدي كرد. به نظرم نمايشنامه نوشتن كار خيلي سختي است؛ با اين حال هنوز آن را به شكل نوعي جشن مي فهمم و وقتي فكر مي كنم غاين قضيه راف امروز صبح به وضوح به شما نشان دادم، چقدر عقلاني كردن اين فرآيند سخت تر و غمنف ناكام تر مي شوم. ساموئل بكت، در آغاز رمان خود «غيرقابل نامگذاري» مي گويد؛ «واقعيت اين است كه- اگر در موقعيت من بشود از واقعيت ها حرف زد- نه تنها مجبورم از چيزهايي حرف بزنم كه نمي توانم از آنها حرف بزنم، بلكه- اين يكي خيلي جالب تر است- بلكه من- اين يكي اگر بشود غگفتشف خيلي جالب تر است- مجبورم، يادم رفت. مهم نيست.» ترجمه شده از؛ Harold Pinter plays: one, first published in 1976 by Eyre Methuen Ltd. پي نوشت ها؛-----------------------1- پينتر در سخنراني از كلمه Erratic استفاده كرده است و شايد بازي كلامي با استفاده از مشابهت اين كلمه با Erotic مد نظرش بوده است.2- هيچ وقت به عنوان امكان بالقوه به شخصيت ها نگاه نكردم. كلمه Envisaged هر دو معني را با خود دارد و گرچه معنايي كه در متن آورده شده محتمل تر است، معناي دومي هم به هر حال قابل استفاده است.3- Essay، در متون مختلف معادل هايي مثل مقاله، يادداشت، قطعه و حتي انشا براي آن به كار رفته است. به نظرم اينجا متن توصيفي معادل مناسب تري است و منظور پينتر را بهتر مي رساند.4- Prophet هم معني پيامبر مي دهد هم پيشگو، به نظر پيشگو در متن پينتر بيشتر جا مي افتد تا پيامبر.5- Prophecy هم معني پيشگويي مي دهد، هم معني كلامي كه پيامبر از جانب خدا مي دهد. با توجه به اين كلمه و جايگاهش به نظر مي رسد پيشگو و پيشگويي جانشين هاي بهتري هستند.
 سه شنبه 21 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 671]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن