تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حق، شمشير بُرَّنده اى است بر ضد اهل باطل.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797864322




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

همه چیز از ملک الشعرای بهار


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: raya26th December 2008, 01:41 PMسلام به همه در این تاپیک هر چیزی از ملکلشعرای بهار اهم از تک بت و شعرای زیبا میدونید قرار بدین ممنونم :o dina 200626th December 2008, 04:11 PMمن نگویم... من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد قفسم برده به باغی و دلم شاد کنيد فصل گل ميگذرد همنفسان بهر خدا بنشينيد به باغی و مرا ياد کنيد ياد از اين مرغ گرفتار کنيد ای مرغان چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنيد هر که دارد ز شما مرغ اسيری به قفس برده به باغ و به ياد منش آزاد کنيد آشيان من بيچاره اگر سوخت٬ چه باک فکر ويران شدن خانهء صياد کنيد شمع اگر کشته شد از باد مداريد عجب ياده پروانهء هستی شده بر باد کنيد بيستون بر سر راه است، مباد از شيرين خبری گفته و غمگين دل فرهاد کنيد جور بيداد کند، عمر جوان کوتاه ای بزرگان وطن، بهر خدا داد کنيد گر شد از جور شما خانهء موری ويران خانهء خويش محال است که آباد کنيد کنج ويرانهء زندان شد اگر سهم بهار شکر آزادی و آن گنج خدا داد کنيد raya26th December 2008, 11:58 PMبلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع هر کسی سوزد به نوعی در غم جانانه ایی ندا7727th December 2008, 01:06 AMشمعيم و دلي مشعلهافروز و دگر هيچ شب تا به سحر گريهي جانسوز و دگر هيچ افسانه بود معني ديدار، که دادند در پرده يکي وعدهي مرموز و دگر هيچ خواهي که شوي باخبر از کشف و کرامات مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ زين قوم چه خواهي؟ که بهين پيشهورانش گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هيچ زين مدرسه هرگز مطلب علم که اينجاست لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ خواهد بدل عمر، بهار از همه گيتي ديدار رخ يار دلافروز و دگر هيچ raya28th December 2008, 10:47 PMمحمدتقی بهار ملقب به ملک الشعرا شاعر نویسنده وسیاستمدار ایرانی در سال۱۳۰۴ در مشهد متولد شد.پدرش صبوری ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود.پس از مرگ پدرش مظفرالدین شاه لقب ملک الشعرا را به محمد تقی اعطا کرد.در انقلاب مشروطیت ازراه نثر روزنامه های تازه بهار و نوبهار به یاری این جنبش برخاست.۶بار به وکالت مجلس برگزیده شدو یکبار به وزارت فرهنگ رسید.بهار در فنون شعرقدیم وجدید مهارت داشت واستادانه معانی نو را در قالب شعرکهن میریخت.وی علاوه بر تصحیح بعضی متون قدیم کتاب سبک شناسی را در سه جلد و نیز تاریخ احزاب سیاسی را به رشتهء تحریر درآورد.مهمترین اثر برجای مانده از بهار دیوان شعر اوست. دریابنفش ومرز بنفش وهوابنفش جنگل کبود وکوه کبود و افق کبود ندا774th January 2009, 04:38 PMيا که به راه آرم اين صيد دل رميده را يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را کودک اشک من شود خاکنشين ز ناز تو خاکنشين چرا کني کودک نازديده را؟ چهره به زر کشيدهام، بهر تو زر خريدهام خواجه! به هيچکس مده بندهي زر خريده را گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کني کي ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکيده را؟ گر دو جهان هوس بود، بيتو چه دسترس بود؟ باغ ارم قفس بود، طاير پر بريده را جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم ترک کمين گشاده و شوخ کمان کشيده را خيز، بهار خونجگر! جانب بوستان گذر تا ز هزار بشنوي قصهي ناشنيده را Yaser!5th January 2009, 01:37 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند ندا7711th January 2009, 01:28 AMآخر از جور تو عالم را خبر خواهيم کرد خلق را از طرهات آشفتهتر خواهيم کرد اول از عشق جهانسوزت مدد خواهيم خواست پس جهاني را ز شوقت پر شرر خواهيم کرد جان اگر بايد، به کويت نقد جان خواهيم يافت سر اگر بايد، به راهت ترک سر خواهيم کرد هرکسي کام دلي آورده در کويت به دست ما هم آخر در غمت خاکي به سر خواهيم کرد تا که ننشيند به دامانت غبار از خاک ما روي گيتي را ز آب ديده تر خواهيم کرد يا ز آه نيمشب، يا از دعا، يا از نگاه هرچه باشد در دل سختت اثر خواهيم کرد لابهها خواهيم کردن تا به ما رحم آوري ور به بيرحمي زدي، فکر دگر خواهيم کرد چون بهار از جان شيرين دست برخواهيم داشت پس سر کوي تو را پرشور و شر خواهيم کرد IRAN PARAST13th January 2009, 09:44 AMمحمد تقی، پسر محمد کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی است و در سال 1304 هـ ق. در مشهد به دنیا آمده است. پدر بهار با آنکه ملک الشعرای زمان خود بود دوست نداشت پسرش به شعر و شاعری روی آورد، اما علیرغم خواست پدر، بهار شاعری را از چهارده سالگی آغاز کرد. در اوایل، اطرافیان فکر می کردند که او اشعار پدرش را به نام خودش می خواند و شاعر بودن بهار را باور نداشتند. سرانجام کار بهار با مدعیان به جایی رسید که قرار شد بهار به صورت بدیهه سرایی با لغاتی که مخالفشان می گویند، در حضور جمع شعری بسازد. در مجلسی که به همین منظور ترتیب داده شده بود از بهار خواستند تا با چهار کلمه : چراغ، نمک ، چنار و تسبیح، چهار مصراع به وزن رباعی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)بگ وید و بهار این رباعی را در چند لحظه ساخت: به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار گفتا ز چراغ زهد ناید انوار کس شهد ندیده است در کان نمک کس میوه نچیده است از شاخ چنار باز رباعی دیگری با این چهار کلمه مطرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت: برخاست خروس صبح برخیز ای دوست خون دل انگور فکن در رگ و پوست عشق من و تو قصه مشت است و درفش جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست پس از مرگ پدر بهار، به فرمان مظفرالدین شاه لقب ملک الشعرایی به پسر واگذار گردید. محمدتقی تخلص خود را نیز از "بهار شیروانی"، یکی از شاعران عهد ناصرالدین شاه گرفت. "بهار" ادب فارسی را نزد پدر آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدر در مجالس آزادی خواهان شرکت می کرد و در سال 1324 هـ.ق که نهضت مشروطه به پیروزی رسید، "بهار" بیست سال داشت. "بهار" در دوره استبداد صغیر در خراسان به چاپ روزنامه خراسان پرداخت و بعد از فرار محمدعلی شاه که در همه شهرها جشن برپا شد، اشعاری سرود که در جشنهای ملی مشهد خوانده می شد. او در سال 1328 هـ.ق در مشهد به انتشار روزنامه "نوبهار" پرداخت که به علت حملات تند بر ضد فشار روسها و دخالت آنان در سیاست داخلی کشور اهمیت خاصی داشت و پس از یک سال انتشار توقیف شد. بهار سپس روزنامه ای به نام "تازه بهار" را چاپ کرد که آن هم توقیف شد و بهار به تهران تبعید گردید. اشعار آغاز جوانی بهار، که ملک الشهرای آستان قدس رضوی بود، بیشتر زمینه های مدح داشت، مانند: مدح امام هشتم ، مدح حضرت ختمی مرتبت، مدح مظفرالدین شاه . . . و بهار در آن اشعار از استادان قدیم شعر فارسی پیروی می کرد. بعد از مشروطیت و ورود به جرگه آزادی خواهان او شعر خود را وقف آزادی کرد. اشعار "بهار" در این دوره پرشور و صمیمی است او با سیاستهای استعماری به پیکار برمی خیزد. او با تصویر اوضاع و احوال زمان خود، مردم را به شرکت امور سیاسی و اجتماعی فرا می خواند. پس از جنگ جهانی اول "بهار" که به تهران تبعید شده بود به مشهد بازگشت و چاپ روزنامه "نوبهار" را از سرگرفت. در سال 1332 هـ.ق به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به تهران آمد و نزدیک سه سال به انتشار روزنامه "نوبهار" ادامه داد. "بهار" در سال 1334 هـ.ق با ایجاد جمعیتی به نام "دانشکده"، شاعران و نویسندگان جوان را در آن جمعیت گرد آورد و در سال 1336 هـ.ق به انتشار مجله "دانشکده" دست زد. این مجله اگر چه بیش از یک سال دوام نکرد، اما از بهترین مجلات آن زمان بود. "بهار" در دوره چهارم مجلس نیز به نمایندگی انتخاب شد و با مرحوم مدرس در صف اکثریت بود و از سران معروف گروه اکثریت به شمار می رفت. "بهار" در ششمین دوره هم به نمایندگی مجلس رسید و بعد از آن دیگر به مجلس قدم نگذاشت. بعد از این سالها "بهار" رو به تدریس و تعلیم آورد و هفده سال از عمر اخود را به دور از سیاست گذراند. بعد از شهریور ماه 1320 هـ. ش مدتی به وزارت فرهنگ منصوب شد و وزارت او چند ماهی بیش نپایید. بهار در دوره پانزدهم هم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و به مجلس رفت اما به سبب مبتلا شدن به بیماری سل برای معالجه به سوییس سفر کرد. او پس از معالجه در 1328 هـ.ش به ایران بازگشت و در اول اردیبهشت ماه 1330 هـ.ش درگذشت. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند آثار بهار 1- دیوان اشعار، که شامل قصیده (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)، ترکیب بند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند A 8%D 9%86%D 8%AF)، ترجیع بند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند A 8%D 9%86%D 8%AF)، مسمط (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)، مثنوی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)، غزل (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و قطعه (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)است. 2- سبک شناسی، در سه جلد در باره سبک نوشته های منثور فارسی است. 3- تاریخ احزاب سیاسی. 4- تصحیح برخی از متون کهن، مانند: تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی. 5- انتشار روزنامه و مجلاتی که در شرح احوالش از آنها نام برده شد. سبک بهار در شعر "بهار" قصیده (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)سر است و از پیروان شعر قدیم است. امتیاز "بهار" در آن است که با وجود پایبندی به مکتب شعر قدیم توانسته است شعر خود را با خواسته های ملت هماهنگ سازد. "بهار" در دوره دوم فعالیت ادبی، قدم به قدم با زمان پیش می آید و به طرز و اسلوب جدید رغبت می کند و به تجدد می گراید و با شاعران جوان و متجدد همکاری می کند. او هرگونه تجدد در ادبیات را می پذیرد، ولی سعی می کند اصول و سنت های قدیمی را حفظ کند. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند بهار از یک سو شیفته نمونه ها و یادگارهای شعر قدیم است و از سوی دیگر از تحول زمان بیخبر نیست. به سبک و زبان و آهنگ گویندگان قدیم سخن می گوید و با این همه میل دارد روشهای جدید را با اصول شعر کهن سارش دهد. بهار با همه میل و ادعا به تجدد دوستی، می کوشد که افکار و احساسات خود و مسائل نوین را در همان اشکال و قالبهای کهن بریزد. مستزاد (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند F)های او از نظر روان بودن و هماهنگی در مضامین و مصراع های بلند و کوتاه بسیار جالب است. در مثنوی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) ها و قطعات، غالباً نکات و معانی اخلاقی به کار برده است و لحن بیان نظامی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و سنایی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و جامی را به یاد آورد. او در همان حال که به حافظ (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و سعدی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)و عراقی نظر دارد، لغات و اصطلاحات خاص اهل سیاست و روزنامه نویسان هم عصر خود را نیز به کار می برد. قصاید او محکم و سنگین و گرم است. شور حماسی که در طبع او هست، قصایدش را والا باشکوه کرده است. البته سردی حرمان و نومیدی نیز در قصایدش به چشم می خورد. اشعاری که بهار برای دوستان خود سروده، همه لطیف و ساده و آکنده از شوق و صفاست. مزیت سخن بهار در این است که توانسته است الفاظ ساده و عامیانه را در میان لغات و ترکیبات کهنه و جاافتاده سبک خراسانی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند A 7%D 8%B 3%D 8%A 7%D 9%86%DB%8C) و سبک عراقی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند A 7%D 9%82%DB%8C) وارد کند. IRAN PARAST13th January 2009, 09:45 AMنمونه هایی از شعر بهار مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است این قفس چون دلم----- تنگ و تار است شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن *** برخیزم و زندگی ز سرگیرم ----- وین رنج دل از میانه برگیرم باران شوم و به کوه و در بارم----- اخگر شوم و به خشک و تر گیرم زان نی شرری به پا کنم وز وی----- گیتی را جمله در شرر گیرم iman game13th January 2009, 07:39 PMبر گل تر دلیب، گنج فریدون زده است --- لشگر چین در بهار، خیمه به هامون زده است لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است --- خیمه آن سبزگون خرگه این آتشین باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است — کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است از شغب مردمان لاله به جوش آمده است --- زیر به بانگ آمده است بم بخروش آمده است نسترن مشکبوی، مشک فروش آمده است --- سیمش در گردن است، مشکش در آستین IRAN PARAST17th January 2009, 10:26 AMيا که به راه آرم اين صيد دل رميده را يا به رهت سپارم اين جان به لب رسيده را يا ز لبت کنم طلب قيمت خون خويشتن يا به تو واگذارم اين جسم به خون تپيده را کودک اشک من شود خاکنشين ز ناز تو خاکنشين چرا کني کودک نازديده را؟ چهره به زر کشيدهام، بهر تو زر خريدهام خواجه! به هيچکس مده بندهي زر خريده را گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کني کي ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکيده را؟ گر دو جهان هوس بود، بيتو چه دسترس بود؟ باغ ارم قفس بود، طاير پر بريده را جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم ترک کمين گشاده و شوخ کمان کشيده را خيز، بهار خونجگر! جانب بوستان گذر تا ز هزار بشنوي قصهي ناشنيده را ruya24th April 2009, 05:58 PMمرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه‌تر کن زآه شرربار این قفس را بر*** و زیر و زبر کن بلبل پربسته! ز کنج قفس درآ نغمه‌ی آزادی نوع بشر سرا وز نفسی عرصه‌ی این خاک توده را پر شرر کن ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد ای خدا! ای فلک! ای طبیعت! شام تاریک ما را سحر کن نوبهار است، گل به بار است ابر چشمم ژاله‌بار است این قفس چون دلم تنگ و تار است شعله فکن در قفس، ای آه آتشین! دست طبیعت! گل عمر مرا مچین جانب عاشق، نگه ای تازه گل! از این بیشتر کن مرغ بیدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر کن عمر حقیقت به سر شد عهد و وفا پی‌سپر شد ناله‌ی عاشق، ناز معشوق هر دو دروغ و بی‌اثر شد راستی و مهر و محبت فسانه شد قول و شرافت همگی از میانه شد از پی دزدی وطن و دین بهانه شد دیده تر شد ظلم مالک، جور ارباب زارع از غم گشته بی‌تاب ساغر اغنیا پر می ناب جام ما پر ز خون جگر شد ای دل تنگ! ناله سر کن از قویدستان حذر کن از مساوات صرفنظر کن ساقی گلچهره! بده آب آتشین پرده‌ی دلکش بزن، ای یار دلنشین! ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین! کز غم تو، سینه‌ی من پرشرر شد کز غم تو سینه‌ی من پرشرر، پرشرر، پرشرر naghmeirani30th April 2009, 03:09 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) در غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم می‌رسد شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟ کز پس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست روزی آخر مژده‌ی عفو گناهم می‌رسد far_223rd May 2009, 11:57 PMمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید raya8th May 2009, 08:33 AMنمونه هایی از شعر بهار مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است این قفس چون دلم----- تنگ و تار است شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن ruya27th May 2009, 07:52 PMبه گلگشت جنان گل می‌فرستم به رضوان شاخ سنبل می‌فرستم به هندوستان فضل و خلر علم می موز و قرنفل می‌فرستم حدیث خوش به قمری می‌سرایم سرود خوش به بلبل می‌فرستم به قابوس و به صابی از رعونت خط و شعر و ترسل می‌فرستم ز خودبینی و رعنایی و شوخی است که جز وی را سوی کل می‌فرستم به جلفای صفاهان از سر جهل شراب صافی و مل می‌فرستم به تبت مشک اذفر می‌گشایم به ماچین تار کاکل می‌فرستم ruya27th May 2009, 07:53 PMشمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریه‌ی جانسوز و دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار، که دادند پرده یکی وعده‌ی مرموز و دگر هیچ خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ far_2228th May 2009, 11:10 AMدر غمش هر شب به گردون پیک آهم می‌رسد صبرکن، ای دل! شبی آخر به ماهم می‌رسد شام تاریک غمش را گر سحرکردم چه سود؟ کز پس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد صبر کن گر سوختی ای دل! زآزار رقیب کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم می‌رسد گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست روزی آخر مژده‌ی عفو گناهم می‌رسد naghmeirani31st May 2009, 01:50 AMخوشا فصل بهار و رود کارون افق از پرتو خورشید، گلگون ز عکس نخلها بر صفحه‌ی آب نمایان صدهزاران نخل وارون دمنده کشتی کلگای زیبا به دریا چون موتور بر روی هامون قطار نخلها از هر دو ساحل نمایان گشته با ترتیب موزون چو دو لشکر که بندد خط زنجیر به قصد دشمن از بهر شبیخون far_2231st May 2009, 08:02 AMشمعیم و دلی مشعله‌افروز ودگر هیچ شب تا به سحر گریه‌ی جانسوزو دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار، که دادند در پرده یکی وعده‌ی مرموز ودگر هیچ خواهی که شوی باخبر از کشف وکرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگرهیچ زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز ودگر هیچ زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگرهیچ خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگرهیچ naghmeirani5th June 2009, 01:54 AMافسوس که صاحب نفسی پیدا نیست فریاد که فریادرسی پیدا نیست بس لابه نمودیم و کس آواز نداد پیداست که در خانه کسی پیدا نیست far_225th June 2009, 02:18 AMرخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد به هیچ وجهت قمرنخوانم که هیچ وجه شبه ندارد بیا و بنشین به کنج چشمم که کس در این گوشه ره ندارد نکو ستاند دل ازحریفان ولی چه حاصل؟ نگه ندارد بیا به ملک دل ارتوانی که ملک دل پادشه ندارد عداوتی نیست، قضاوتی نیست عسس نخواهد، سپه ندارد یکی بگوید به آن ستمگر : « بهار مسکین گنه ندارد؟» naghmeirani5th June 2009, 03:14 AMبه گلگشت جنان گل می‌فرستم به رضوان شاخ سنبل می‌فرستم به هندوستان فضل و خلر علم می موز و قرنفل می‌فرستم حدیث خوش به قمری می‌سرایم سرود خوش به بلبل می‌فرستم به قابوس و به صابی از رعونت خط و شعر و ترسل می‌فرستم ز خودبینی و رعنایی و شوخی است که جز وی را سوی کل می‌فرستم به جلفای صفاهان از سر جهل شراب صافی و مل می‌فرستم به تبت مشک اذفر می‌گشایم به ماچین تار کاکل می‌فرستم far_225th June 2009, 09:15 AMاگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت کم از دهان تو یک ذره هم نخواهد شد تو پاک باش و برون آی بی‌حجاب و مترس کسی به صید غزال حرم نخواهد شد اگر بر آن سری ای ماهرو!که روز مرا کنی سیاه، به زلفت قسم، نخواهد شد گرم زنی چون قلم، بند بند، این سر من ز بندگیت جدا یک قلم نخواهد شد رقیب گفت: « بهار از تو سیر شد » هیهات! به حرف مفت، کسی متهم نخواهد شد ساحره26th January 2010, 06:28 PMدر غمش هر شب به گردون پيك آهم مي رسد صبر كن ، اي دل ! شبي آخر به ما هم مي رسد شام تاريك غمش را گر سحر كردم چه سود كز پس آن نوبت روز سياهم مي رسد صبر كن گر سوختي اي دل ! ز آزار رقيب كاين حديث جانگداز آخر به شاهم مي رسد گر گنه كردم ، عطا از شاه خوبان دور نيست روزي آخر مژده ي عفو گناهم مي رسد far_2227th January 2010, 08:21 AMبه گلگشت جنان گل می‌فرستم به رضوان شاخ سنبل می‌فرستم به هند سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3030]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن