تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هيچ دعايى زودتر از دعايى كه انسان در غياب كسى مى كند، مستجاب نمى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر کاتالیزور

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1797972559




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عمه سادات سلام علیک


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عمه سادات سلام عليکدر آن زمان که جوان‎تر بودم، خيلي برنده‎تر برخورد مي‎کردم؛ در کيهان بودم و... يک روز، يک جوان چهارشانه و ريش و گيس‎داري آمد؛ گفتم امرتان؟ گفت: شعر آورده‎ام. شعر‎هايي را که آورده بود، خواندم و بعد آن‎ها را پاره کردم و به سطل آشغال ريختم و منتظر واکنش ايشان نشستم.
عمه سادات سلام عليک
يوسفعلي ميرشکاک کسي ست که استاد شعر آقاسي بود و سلوک و زندگي او را مي شناخت و لمس مي کرد؛ سال‎مرگ آقاسي بهانه‎اي شد تا سخنان يوسفعلي ميرشکاک را درباره ي اين شاعر شوريده حال که خود بارها مي گفت استاد من يوسفعلي ميرشکاک است را بياوريم. در آن زمان که جوان‎تر بودم، خيلي برنده‎تر برخورد مي‎کردم؛ در کيهان بودم و... يک روز، يک جوان چهارشانه و ريش و گيس‎داري آمد؛ گفتم امرتان؟ گفت: شعر آورده‎ام. شعر‎هايي را که آورده بود، خواندم و بعد آن‎ها را پاره کردم و به سطل آشغال ريختم و منتظر واکنش ايشان نشستم. برخلاف خيلي‎ها خنديد و گفت: خب حالا بايد چه کنم؟ گفتم حال و حوصله داري يا نه؟ گفت براي چه‎کاري؟ گفتم مي‎خواهي شاعر بشوي ديگر؟ مي‎تواني بيايي دنبال من؟ گفت تا آن طرف پل صراط. گفتم پس راه بيفت برويم.ما در کلاس ها هندسه را ياد مي‎داديم. هندسه کلام را، که اگر کسي آن را بياموزد، يعني مقدمات و مفردات را ياد بگيرد، به اندازه سعه فکري خود، مي‎تواند يک وزنه‎اي را بلند کند و کاري از پيش ببرد. مرحوم آقاسي بعد از بسيجي بودن، سعي کرده بود شعر را جدي بگيرد. اين بزرگوار چون جزو تشکيلات بسيجيان شهيد چمران بود، مي‎خواست به لبنان برود. برنامه چمران طوري بود که وقتي اين‎جا مي‎جنگيد، دلش آن‎جا هم بود.من ديدم که آقاي آقاسي حرف‎‎هاي مرا گوش مي‎کند و مشق‎‎هايي را که مي‎دهم انجام مي‎دهد. اما به برنامه‎‎هاي مطالعاتي‎اي که مي‎دادم، به هيچ‎وجه اعتنا نمي‎کرد. بعضي‎ها کلک‎‎هايي مي‎زدند، مثلا مي‎گفتند ما اين‎قدر از نظامي را خوانديم، اما ايشان خمسه نظامي را مي‎برد و هفته بعد مي‎آورد و مي‎گفت که: درويش حال نمي‎ده!مي‎گفتم اين مثنوي حضرت مولانا را نگاه کن، باز مي‎گفت درويش حال نمي‎ده! مي‎گفتم ديوان فلاني را ببر... و باز مي‎گفت حال نمي‎ده! مرحوم آقاسي بعد از بسيجي بودن، سعي کرده بود شعر را جدي بگيرد.من توانمندي عاطفي و مذهبي حاج محمدرضا دستم آمده بود. يکبار که بعد از تمام شدن جلسه حوزه به‎سمت انقلاب مي‎آمديم که بنده بروم گوهردشت، ايشان قصيده‎اي را که براي آقا امام زمان (عليه الصلوه و السلام) گفته بود، خواند و من گوش کردم، همين‎طور که مي‎خواند به ميدان انقلاب رسيديم؛ گفت چطور بود؟ گفتم مزخرف! يک‎چيزي هم آن‎طرف‎تر. خنديد و گفت حالا چه‎کار کنيم؟ گفتم لفظ را بايد حواست باشد، حد تو اين نيست. عالم تو عالم قصيده نيست، چون من هرکاري مي‎کنم که چيزي بخواني نمي‎شود، لااقل بايد انوري و اميرمعزي و عنصري و فرخي و اين‎ها را، دست‎گرمي بشناسي که قصيده‎سرايي کني، چه برسد که بخواهي قصيده آييني و ديني بگويي که بتوان وزنه قصيده را بلند کرد. گفتم اگر مي‎خواهي شعر بگويي، سعي کن توحيد را نشانه بروي تا تيرت ولايت معصوم را مورد اصابت قرار دهد.به مرحوم آقاي آقاسي بنده عرض کردم که به هيچ‎وجه در خيلي از اوزان حق ورود نداري. تو کارت عاطفي است. براي هدف‎گيري ذهن و ضمير مخاطب، تو مي‎تواني مثلا در فاعلاتن فاعلاتن فاعلات، عاطفه‎ات را عيان کني و در عين‎حال با لوازم و اسبابي که اين وزن را پر مي‎کند يا هزج يا مقصور و خفيف و سريع و غيره در همين محدوده باشي. بيرون از اين محدوده سعي نکن. خودت را پايين مي‎آوري.حاج محمدرضا اندک اندک به اين عوالم معنوي و نسبت با ساحت قدس اهل‎بيت (عليهم‎الصلاه‎و‎السلام) رسيده و عشقش از وجه اجمالي، به وجه تفصيلي ورود کرده بود. آن‎طوري که به تعبير حضرت لسان‎الغيب (رضوان‎الله‎تعالي‎عليه): در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد. محمدرضا عاقبت به فغان آمد و گفت من ناتوان شدم و نمي‎کشم و مرا در همين کربلا نگه‎دار، گفتم حاج محمدرضا يک قدم مانده، گفت نمي‎توانم.ما ديديم که ماجرا جدي است و حاج محمد مي‎رود حرم حضرت معصومه (روحي‎لهاالفداء) اما تاب نمي‎آورد، مشهد مي‎رود، تاب نمي‎آورد و همين‎طور در چرخه است؛ سراغ ما مي‎آيد و همه‎اش هم استمداد دارد که: «من نمي‎کشم و بگذار من در همين کربلا بمانم.» به او گفتم حالا که چاره‎اي نيست مي‎پذيرم، ولي دو ماه ديگر کار دارد تا روي کربلا متمرکزت کنم.شروع کرديم شعر مرحوم عمان را که ايشان هم به آن خيلي علاقه داشت، براي ايشان تعبير کردن و چاره‎اي هم نبود و بايد مي‎گفتيم که حضرت زينب (صلوات‎الله‎ عليها‎وارواحنا‎‎لهافداء) چه شأني دارد. يک انفجاري در ايشان اتفاق افتاد که البته خودش مي‎توانست خودش را کنترل کند و احتياج به کسي نداشت. با سيدمرتضي آويني هم وصل شده بود و مرحوم اوستا و سيدنا الشهيد و کار‎هاي ما و بالأخره چيزي که در ازل به او داده بودند و در سرشت خودش بود و شيرپاکي که خورده بود و حلال‎زادگي شش دانگ ايشان که ريا و کذب و خرابي نداشت و رندي و قلندري‎اي داشت و... همه اين‎ها سبب شد تا او قلندري شود واويلا. حاج محمدرضا اندک اندک به اين عوالم معنوي و نسبت با ساحت قدس اهل‎بيت (عليهم‎الصلاه‎و‎السلام) رسيده و عشقش از وجه اجمالي، به وجه تفصيلي ورود کرده بود. آن‎طوري که به تعبير حضرت لسان‎الغيب (رضوان‎الله‎تعالي‎عليه): در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد.مثنوي شيعه نامه مرحوم حاج محمدرضا در کيهان چاپ شد، فکر مي‎کنم يک صفحه يا نصف صفحه بود. در اين مملکت مثل توپ صدا کرد. ما آدرس يک جايي را بهش داديم و او هم مستقيم به همان‎جا رسيد. آن جوش و جلاي ترکي درست و شش‎دانگي که در اين فرد بود، باعث شده بود که من هم حيرت‎زده شوم که با اين سرعت؟! ولي درست بود و نمي‎شد کاريش کرد. بعد از اين، ما يک ارتباط برابر داشتيم و مي‎دانستيم که حاج محمدرضا در راهي که طي مي‎کند، جز در برخي از لطايف و دقايق نياز به استاد ندارد، چون رييس اساتيد و صاحب اساتيد و صاحب همه عالم را پيدا کرده. به هر حال ما مي‎دانستيم جز در برخي از زمينه‎ها که آن هم سيدمرتضي بود، اگر ما نبوديم و اگر دستش به مرتضي نمي‎رسيد، به ما مي‎رسيد، از همه اين‎ها که بگذريم خانه معشوق را بلد بود و مي‎دانست قلب و مغز اين سرزمين و داروندار اين ديار، عَلَم و مَعلَم اين سرزمين، نگه دارنده اين سرزمين حضرت فاطمه معصومه (صلوات‎الله‎عليها) است و تا مشهد هم راه زياد بود و قم نزديک‎تر؛ و دائما در اين مسير رفت و آمد مي‎کرد.قشنگ‎ترين شعر آقاسي به نظر من "عمه سادات سلام عليک/ روح مناجات سلام عليک"فرآوري: مهسا رضاييبخش ادبيات تبيانمنبع: پنجره





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1352]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن